یک دختری بود، که شغل باباش رفتگر شهرداری بود.
دختره با هزاران آرزو وامید می خواست، مثل همه زندگی کند.
می خواست شوهری با آبرو با کلاس داشته باشد.
به خاطر شغل باباش که رفتگر بود کسی در این خانه را نمی زد؛
یه روز دلش شکست یه نامه ای به امام رضا نوشت، تو نامه اش نوشته بود:«السلام علیک یا غریب الغربا السلام علیک یا معین الضعفاء و الفقرا السلام علیک یا امام رضا
یا امام رضا دلم خیلی پره ؛منم جوانم آرزو دارم، امید دارم به خاطر اینکه شغل بابام رفتگر شهرداری هست، کسی در این خانه رو نمی زند، وكسي به خواستگاري من نمياد؛ یا امام رضا نمی دانم چه کار کنم.
یا امام رضا، امیدم و نا امید نکن... یا امام رضا قلب و دلم رو نشکن ...
یا امام رضا قربانت برم ... »
حرفای دلش رو نوشت، گریه هاش رو کرد ... دلش رو خالی کرد، آدرس خانه را تو نامه نوشت!
اومد حرم امام رضا علیه السّلام نامه را داخل ضریح انداخت؛چند ماهي گذشت ...
- مطلب کامل در ادامه مطلب می باشد.
مـوضـوعــــات محض رضا:
برچسبهاي محض رضا: داستان واقعی امام رضا, نامه ای دختر عاشق به حضرت رضا, دختری از خانواده ی رفتگر, امام هشتم نابینا را بینا کرد