به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، عنایات ویژه هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت، زمان و مکان نمیشناسد؛ میخواهد مسیحی، یهودی یا مسلمان باشی فرقی نمیکند، چرا که او چراغ هدایت است و فطرتهای پاک را به خوبی راهنمایی میکند، کافی است که از با عمق وجود او را صدا بزنید و او را بخوانید.
آنچه که در ادامه میآید شرح حال یکی از این جوانانپاک ضمیر است که با اعجاز رضوی از کانادا راهی مشهد الرضا(ع) میشود تا با محبوب خویش ملاقاتی داشته باشد، این کرامت عجیب از کتاب «کرامات امام رضا از زبان بزرگان» به نقل از حجتالاسلام والمسلمین مهدی انصاری نقل میشود:
*همه چیز از جشن میلاد شروع میشود
در یک شب سرد زمستانی سال 1372 وارد صحن انقلاب شدم، سرما تا عمق استخوانهای انسان نفوذ میکرد و کمتر کسی در آن شرایط از خانه خود میزد بیرون، صحن هم به طرز کم سابقهای خلوت بود، به دالانی که بین صحن انقلاب و صحن مسجد گوهرشاد وجود دارد وارد شدم، متوجه جوانی با حدود 35 سال سن شدم که چمدان مسافرتی نسبتا بزرگی در دست داشت و از یکی ـ دو نفر چیزی پرسید، ولی انگار آنها نتوانستند جوابش را ...
- مطلب کامل در ادامه مطلب می باشد.
مـوضـوعــــات محض رضا:
برچسبهاي محض رضا: روایت از عنایت امام رضا, داستان یک شهروند کانادایی در مشهد, خبرنگار آیین و اندیشه, ویژه هشتمین اختر تابناک
مسافر گوید: در سرزمین منی حضور مبارک حضرت ثامن الحجج (ع) بودم، که یحیی بن خالد از کنار ما عبور کرد، در حالی که برای محافظت از گرد و غبار، سر و صورت خود را پوشانده بود، حضرت فرمود:« این بی نوایان نمی دانند که امسال چه اتفاقاتی برای آن ها رخ خواهد داد!
اما شگفت انگیز تر از این، من و هارون، که مانند این دوانگشتیم!» سپس انگشتان مبارک خود را به یک دیگر متصل کرد.
مسافر گوید: به خدا سوگند! من اصلا منظور مبارک حضرت را نفهمیدم.
مدت ها از منظور مولا و سرورم در این جمله - من وهارون- شگفت زده بودم! تا اینکه، آن وجود مبارک، توسط مأمون ملعون به شهادت رسید.
شیعیان بدن مبارک آن حجت خدا را تا قبه ی هارونیه تشییع کردند، و بسیاری غریبانه در کنار قبر دشمن ملعونش، هارون سفاک، به خاک سپردند.
آنجا بود که من پی بردم منظور حضرت رضا (ع) آن روز در سرزمین منی، چه بوده است.
زنـده آن جان، که به دیـدار جنــان آمـده است
ای رضـا! که رضـا خـود بـر رضـای تو خـداست
روحـم از شوق وصـالت، بـه فغـان آمده است
"مرحوم ناظر زاده (ره)"
مـوضـوعــــات محض رضا:
برچسبهاي محض رضا: داستان رضوی, امام رضا, شعر مرحوم ناظرزاده, شعر رضوی
| یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۱| | 15:35 | | جـوادی |
جناب عمّار بن زید روایت می کند: در خدمت حضرت رضا(ع) به مکه مشرف شدیم، در بین راه غلامم بیمار شد و از من طلب انگور کرد.
من به او گفتم: «در این بیابان خشک و بی آب، من انگور از کجا بیاورم؟» در همین هنگام دیدم امام رضا (ع) شخصی را پیش من فرستاد.
او گفت:« امام (ع) می فرمایند، غلامت آرزوی انگور کرده است، به مقابل خود نگاه کن !» چون نگاه کردم، ناگهان باغی را در کمال خرمی وطراوت دیدم، که در آن انواع دختان انگور و انار وجود داشت؛ در حالی که شگفت زده و متعجب بودم، برخاستم و به داخل باغ رفتم؛ انگور و انار بسیار چیدم، و نزد غلامم بردم؛ مقداری هم برای توشه راه برگرفتم.
وقتی حج تمام شد وبه بغداد برگشتم، این حکایت را برای لیث بن سعد الجوهری بیان کردم.
او خدمت امام رضا(ع) رسید، وآنچه از من شنیده بود، برای حضرت(ع) تعریف کرد. آن اما همام (ع) فرمود: «آن باغ از شما دور نیست؛ نگاه کنید!» چون آنها نگاه کردند، باغی همانند باغ های بهشت غیر سرشت، در کنار خود مشاهده کردند، باغی که نهایت خرمی و شادابی را داشت، و بعد از آن هم مانند آن را ندیدند. همگی در حالی که شگفت زده شده بودند، یکصدا گفتند:« شهادت می دهیم که، تو فرزند رسول خدایی؛ و بهترین خلق خدا بعد از جد و پدر بزرگوارت می باشی!»
مـوضـوعــــات محض رضا:
برچسبهاي محض رضا: عماربن زید, باغ انگور, داستان رضوی, بزرگی امام رضا
| پنجشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۱| | 14:24 | | جـوادی |
عبدالله بن سمره روایت می کند: روزی حضرت رضا (ع) بر ما می گذشت. من و تمیم، که از مخالفان و دشمنان حضرت بودیم، به دنبال ایشان به صحرا رفتیم.
در صحرا از عقب آن حضرت می رفتیم، و دائم سخنان ناروا به آن حضرت می گفتیم، و قصد آزار ایشان را داشتیم، ولی آن حضرت بدون کوچکترین عکس العملی به راه خود ادامه می داد، تا اینکه در دامنه صحرا تعدادی آهو را دیدیم، که مشغول چریدن بودند.
آن حضرت به آهو بره ای اشاره فرمود، و آن را نزد خود خواند. آهو دوان دوان به نزد آقا آمد. چون نزد حضرت (ع) رسید، حضرت دستی بر سر و پشتش کشید و او را نوازش کرد، و او را به غلامش سپرد.
آن آهو، به دلیل جدایی از پدر و مادرش، اضطراب داشت!
امام (ع) دوباره آن رائ نزد خودش طلبید، و باز دستی از روی شفقت برسرش کشید و چیزی به آهو گفت که ما نفهمیدیم، آهو آرام گرفت و دیگر هیچ اضطرابی نداشت.
ما از این معجزه شگفت زده شده بودیم! حضرت (ع) نظر به من کرد و فرمود: «ای عبدالله! حالا دانستی ما اهل بیت رسالتیم، و وحوش وطیور، همگی امر ما را منقادند.»
گفتم:« بلی! ای سید ومولای منت! تو برخلق خدا حجتی. من توبه کردم از آنچه به شما گجفته ام!»
سپس آن حضرت آهو را آزاد کرد، اهو به طرف صحرا دوید، در حالی که از چشمانش اشک میریخت. امام باردیگر او را طلبید، و چیزی به او گفت که نفهمیدم ، و او را نوازش کرد ، سپس آهو تعظیم کرد، و به صحرا دوید.
پس از آن حضرت رو به من کرد و فرمود:« ای عبدالله! می دانی آهو چه گفت؟»
عرض کردم: «خدا و رسولان دانا ترند.»
فرمود:« آهو گفت، مرا طلبیدی؛ امیدوار بودم که شاید چیزی از گوشت من غذای تو شود. حال مرا ناامید رها نمودی! من از آن دلجویی کردم، تا به چراگاه و نزد پدر ومادرش رفت.»
ای شهنشاه خـراسان، شه معبـود صفات
آسمان بـهر تـو بـر پــا و زمیـن یـافت ثبــات
منشیـــان در دربــار تـــــو ای خـسرو دیــن!
قدسیـاننـد، نـویسنــد بــــــــرایـت حسنـات
مـوضـوعــــات محض رضا:
برچسبهاي محض رضا: ضامن آهو, سخن گفتن امام رضا با آهو, عبدلله بن سمره, معجزه ی امام رضا
| دوشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۱| | 16:45 | | جـوادی |