مسافر گوید: در سرزمین منی حضور مبارک حضرت ثامن الحجج (ع) بودم، که یحیی بن خالد از کنار ما عبور کرد، در حالی که برای محافظت از گرد و غبار، سر و صورت خود را پوشانده بود، حضرت فرمود:« این بی نوایان نمی دانند که امسال چه اتفاقاتی برای آن ها رخ خواهد داد!
اما شگفت انگیز تر از این، من و هارون، که مانند این دوانگشتیم!» سپس انگشتان مبارک خود را به یک دیگر متصل کرد.
مسافر گوید: به خدا سوگند! من اصلا منظور مبارک حضرت را نفهمیدم.
مدت ها از منظور مولا و سرورم در این جمله - من وهارون- شگفت زده بودم! تا اینکه، آن وجود مبارک، توسط مأمون ملعون به شهادت رسید.
شیعیان بدن مبارک آن حجت خدا را تا قبه ی هارونیه تشییع کردند، و بسیاری غریبانه در کنار قبر دشمن ملعونش، هارون سفاک، به خاک سپردند.
آنجا بود که من پی بردم منظور حضرت رضا (ع) آن روز در سرزمین منی، چه بوده است.
زنـده آن جان، که به دیـدار جنــان آمـده است
ای رضـا! که رضـا خـود بـر رضـای تو خـداست
روحـم از شوق وصـالت، بـه فغـان آمده است
"مرحوم ناظر زاده (ره)"
مـوضـوعــــات محض رضا:
برچسبهاي محض رضا: داستان رضوی, امام رضا, شعر مرحوم ناظرزاده, شعر رضوی
| یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۱| | 15:35 | | جـوادی |