عبدالله بن سمره روایت می کند: روزی حضرت رضا (ع) بر ما می گذشت. من و تمیم، که از مخالفان و دشمنان حضرت بودیم، به دنبال ایشان به صحرا رفتیم.
در صحرا از عقب آن حضرت می رفتیم، و دائم سخنان ناروا به آن حضرت می گفتیم، و قصد آزار ایشان را داشتیم، ولی آن حضرت بدون کوچکترین عکس العملی به راه خود ادامه می داد، تا اینکه در دامنه صحرا تعدادی آهو را دیدیم، که مشغول چریدن بودند.
آن حضرت به آهو بره ای اشاره فرمود، و آن را نزد خود خواند. آهو دوان دوان به نزد آقا آمد. چون نزد حضرت (ع) رسید، حضرت دستی بر سر و پشتش کشید و او را نوازش کرد، و او را به غلامش سپرد.
آن آهو، به دلیل جدایی از پدر و مادرش، اضطراب داشت!
امام (ع) دوباره آن رائ نزد خودش طلبید، و باز دستی از روی شفقت برسرش کشید و چیزی به آهو گفت که ما نفهمیدیم، آهو آرام گرفت و دیگر هیچ اضطرابی نداشت.
ما از این معجزه شگفت زده شده بودیم! حضرت (ع) نظر به من کرد و فرمود: «ای عبدالله! حالا دانستی ما اهل بیت رسالتیم، و وحوش وطیور، همگی امر ما را منقادند.»
گفتم:« بلی! ای سید ومولای منت! تو برخلق خدا حجتی. من توبه کردم از آنچه به شما گجفته ام!»
سپس آن حضرت آهو را آزاد کرد، اهو به طرف صحرا دوید، در حالی که از چشمانش اشک میریخت. امام باردیگر او را طلبید، و چیزی به او گفت که نفهمیدم ، و او را نوازش کرد ، سپس آهو تعظیم کرد، و به صحرا دوید.
پس از آن حضرت رو به من کرد و فرمود:« ای عبدالله! می دانی آهو چه گفت؟»
عرض کردم: «خدا و رسولان دانا ترند.»
فرمود:« آهو گفت، مرا طلبیدی؛ امیدوار بودم که شاید چیزی از گوشت من غذای تو شود. حال مرا ناامید رها نمودی! من از آن دلجویی کردم، تا به چراگاه و نزد پدر ومادرش رفت.»
ای شهنشاه خـراسان، شه معبـود صفات
آسمان بـهر تـو بـر پــا و زمیـن یـافت ثبــات
منشیـــان در دربــار تـــــو ای خـسرو دیــن!
قدسیـاننـد، نـویسنــد بــــــــرایـت حسنـات
مـوضـوعــــات محض رضا:
برچسبهاي محض رضا: ضامن آهو, سخن گفتن امام رضا با آهو, عبدلله بن سمره, معجزه ی امام رضا
| دوشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۱| | 16:45 | | جـوادی |