حضرت رضا (عليه السلام) پس از عبور از نيشابور و چند آبادي ديگر، بالاخره وارد مرو پايتخت مأمون شده و مورد استقبال و تكريم او قرار ميگيرد. حالا ديگر مأمون خود را به اهدافش نزديكتر احساس ميكرد و ميخواست نقشههايش را عملي كند.
او تصميم داشت تشنجات و بحرانهايي را كه موجب ضعف حكومتش شده بود، از ميان بردارد و براي محكم كردن پايههاي قدرتش، محيط را امن و آرام كند. مأمون با مشورت وزير خود، فضل بن سهل، تصميم گرفت تا دست به نيرنگي سياسي بزند. او تصميم گرفت تا خلافت را به امام پيشنهاد كند و خودش از خلافت به نفع امام كنارهگيري كند. چون حساب ميكرد نتيجه از دو حال بيرون نيست. يا امام ميپذيرفت و يا نميپذيرفت و در هر دو حال براي مأمون و خلافت عباسيان پيروزي بود.اگر ميپذيرفت، بنابر شرطي كه مأمون قرار داده بود، خودش ولايت عهدي امام را برعهده ميگرفت و همين مطلب باعث ميشد تا او پس از امام نزد همه گروهها و فرقههاي مسلمانان، مشروعيت پيدا كند. مخصوصاً كه براي مأمون آسان بود كه در مقام ولايتعهدي، ـ بدون اينكه كسي مطلع شود ـ امام را از ميان بردارد تا حكومت به صورت شرعي و قانوني به او برسد.
و اگر امام خلافت را نميپذيرفت، ايشان را به اجبار وليعهد خود ميكرد كه در اين صورت باز هم خلافت و حكومت او در ميان مردم و شيعيان توجيه ميشد و ديگر اعتراضات و شورشهايي كه به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسيان انجام ميگرفت، دليل و توجيه خود را از دست ميداد. از طرفي او ميتوانست امام را نزد خود ساكن نگه دارد و از نزديك مراقب رفتار امام و پيروانش باشد تا هر حركتي از سوي امام و شيعيانش را سركوب كند.
همچنين او گمان ميكرد كه از طرف ديگر، شيعيان و پيروان امام، ايشان را به خاطر نپذيرفتن خلافت در معرض سؤال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جايگاه خود را در ميان دوستدارانش از دست ميدهد.به همين خاطر مأمون بعد از استقبال از امام رضا (عليه السلام)، در مجلسي كه همه اركان دولت حضور داشتند، گفت: «همه بدانند من در آل عباس و آل علي هيچ كس را بهتر و صاحب حقتر به امر خلافت از علي بن موسي الرضا (عليه السلام) نديدم.» و خلافت را به امام رضا (عليه السلام) پيشنهاد داد. امام رضا (عليه السلام) رو به مأمون كرده و گفت: «اگر خلافت را خدا براي تو قرار داده، جايز نيست كه به ديگري ببخشي و اگر خلافت از آن تو نيست، تو چه اختياري داري كه به ديگري تفويض نمايي.»
مأمون برخواسته خود پافشاري كرد و بر امام اصرار ورزيد. اما امام فرمودند: «هرگز قبول نخواهم كرد.»
وقتي مأمون مأيوس شد گفت: «پس ولايتعهدي را قبول كن تا بعد از من شما خليفه و جانشين من باشيد.»
اين اصرار مأمون و انكار امام تا دو ماه طول كشيد و ايشان قبول نميكرد و ميگفت: «از پدرانم شنيدم، من قبل از تو از دنيا خواهم رفت و مرا با زهر شهيد خواهند كرد و بر من ملائك زمين و آسمان خواهند گريست و در وادي غربت در كنار هارون الرشيد دفن خواهم شد.»
اما مأمون بر اين امر پافشاري كرد تا آنجا كه مخفيانه و در مجلس خصوصي امام را تهديد به مرگ كرد و امام رضا (عليه السلام) فرمود: «اينك كه مجبورم، قبول ميكنم به شرط آنكه كسي را نصب يا عزل نكنم و رسمي را تغيير ندهم و سنتي را نشكنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم.» مأمون با اين شرط راضي شد.امام رضا (عليه السلام)، دست خود را به طرف آسمان بلند كرده و فرمود: خداوندا! تو ميداني كه مرا به اكراه وادار كردند و به اجبار اين امر را اختيار كردم؛ پس مرا مؤاخذه نكن، همانگونه كه دو پيغمبر خود يوسف و دانيال را هنگام قبول ولايت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نكردي. خداوندا، عهدي نيست جز عهد تو و ولايتي نيست مگر از جانب تو، پس به من توفيق ده كه دين تو را بر پا دارم و سنت پيامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا كه تو نيكو مولا و نيكو ياوري هستي.»
به هر حال، مقام ولايتعهدي به طور رسمي در ماه رمضان سال 201 هجري قمري اعلام شد و مأمون آن را به تمامي آفاق كشور اطلاع داد و به نام نامي حضرت رضا (عليه السلام) سكه زد و دخترش «ام حبيب» را به عقد آن حضرت در آورد و لباسها و پرچمهاي سياه را كه شعار عباسيان بود، مبدل به سبز كرد. گرچه اين قضيه تا حدودي اندوه علويان و شيعيان را تسكين داد، اما خشم عباسيان را برانگيخت و بغداد، مركز تجمع آنان را متشنج كرد.در مورد پذيرفتن ولايتعهدي از طرف امام، توجه به اين مسأله خيلي مهم است كه لازم بود امام رضا (عليه السلام) وجود خود را از مرگ نجات دهد تا بتواند در برابر حكومت تزويري مأمون بايستد و سياستهاي فرهنگي او را در هم شكند. مأمون شخصي بود مثل پدرش هارون، كشور اسلامي آن روز را عرصه تاخت و تاز انديشههاي كفرآلود كرده بود و به شدت فرهنگ بيگانه را ترويج ميكرد. آنقدر كه شبهات الحادي و افكار كفرآميز بر سر زبانها افتاده بود. انگيزه مأمون از اينكار اين بود كه در ميان مسلمانان آموزش علوم بشري و عقلي، شايع و رايج شود تا شايد از اين طريق خاندان اهل بيت (عليهم السلام) كمتر مورد توجه قرار گيرند. همچنين كمبودهاي علمي عباسيان در برابر خاندان امام پنهان مانده و نهايتاً اركان حكومت عباسيان بيش از پيش تقويت شود.
اما همانطور كه ميدانيم امام رضا (عليه السلام) با سياست مرموز آن در افتاد و از طريق گفتگو و مناظره با متفكران فلسفي و متكلمان درباري، از حقايق دين محافظت كرده و حقانيت خاندان خود را بر همه آشكار كرد.
اباصلت هروي ميگويد: مأمون ولايتعهدي را به حضرت رضا (عليه السلام) واگذاشت تا اينكه مردم بگويند: آن حضرت به دنيا روي كرده است و بدين ترتيب آن حضرت از ديد مردم بر افتد، ولي چون اين كار سبب ازدياد وجاهت و منزلت امام شد، متكلمان را از شهرها فراخواند تا بلكه يكي از آنان، امام را مغلوب كند. اما در واقع اين دانشمندان ديگر از يهود، نصاري، مجوس، صائبين، براهمه، ملحدان و ماديان و حتي برخي از فرقههاي مسلمانان بودند كه مغلوب ميشدند و اقرار ميكردند: سوگند به خدا كه او سزاوارتر از مأمون به خلافت است.مأمون كه عرصه را بر خود تنگ ميديد و بروز نارضايتي و تشنج را در ميان عباسيان بغداد حس ميكرد، تصميم گرفت كه پايتخت را از مرو به بغداد انتقال دهد. مأمون براي اينكه در پيش عباسيان و اميران عرب خودش را محبوب كند، «فضل بن سهل» ـ وزير ايراني خود ـ را در شهر سرخس كشت و هنگام توقف در طوس، نوبت آن شد كه امام رضا (عليه السلام) را نيز از پاي در آورد. به همين خاطر مجلسي ترتيب داد و در آن مجلس امام را با زهري كشنده مسموم كرد.
دوستداران امام پيكر ايشان را، به روستاي سناباد (مشهد فعلي) منتقل و در جانب قبله گور هارون الرشيد به خاك سپردند. مشهور است كه امام رضا (عليه السلام) در سال 203 هجري قمري، در آخرين روز ماه صفر شهادت يافت.امام جواد (عليه السلام) در مورد زيارت آرامگاه غريب پدرشان فرموده است:
«ضمنت لمن زار قبر ابي بطوس عارفاً بحقه الجنه علي ا... عزوجل»
ضمانت ميكنم بهشت را براي كسي كه پدرم را در طوس زيارت كند، در حالي كه به حق او عارف و آگاه باشد.
مـوضـوعــــات محض رضا:
برچسبهاي محض رضا: ولایتعهدی امام رضا, امام هشتم در خراسان, زندگی نامه امام رضا, حضرت ثامن
| شنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۱| | 15:28 | | جـوادی |